الوداع اي کعبه کاينک وقت هجران آمده

شاعر : خاقاني

دل تنوري گشته و زو ديده طوفان آمدهالوداع اي کعبه کاينک وقت هجران آمده
زانکه چشم از اشک ميگون راوق افشان آمدهالوداع اي کعبه کاينک مست راوق گشته خاک
عيش خوابي بوده و تعبيرش احزانالوداع اي کعبه کاينک هفته‌اي در خدمتت
رفته از پيش تو و جان وقت هجران آمدهالوداع اي کعبه کاينک کالبد با حال بد
شمه‌اي خاک مدينه حرز و درمان آمدهالوداع اي کعبه کاينک درد هجرت جانگزاست
دير سر برکرده و بس زود پايان آمدهالوداع اي کعبه کاينک روز وصلت صبح‌وار
مکه‌ي تمکين و در وي کعبه‌ي جان آمدهمکه مي‌خواهي و کعبه‌ها مدينه پيش توست
هرکس از بهر کف او زمزم افشان آمدهمصطفي کعبه است و مهر کتف او سنگ سياه
چار ارکانش ز ياران چار اقران آمدهگرد چار ارکان او بين هفت طوق و شش جهت
هر دو اصل چار جوي و هشت بستان آمدهحبذا خاک مدينه، حبذا عين النبي
زانکه از دين در مدينه اصل و بنيان آمدهدر مدينه مصطفي دين مشخص دان و بس
در مدينه نقش دين بيني به برهان آمدهگر بخواني ورنويسي هم به اسم و هم به ذات
عود سوزان آفتاب و عود کيوان آمدهپيش بزم مصطفي بين دعوت کروبيان
اين چو عود آن چون شکر در عود سوزان آمدهپيش صدر مصطفي بين هم بلال و هم صهيب
بلبل و نحل است و گيتي را زمستان آمدهمصطفي دم بسته و خلوت نشسته بهر آنک
نحل و بلبل بيني اندر لحن و دستان آمدهباش تا باغ قيامت را بهار آيد که باز
زاده فرزندي که شاهنشاه کيهان آمدهکاف و نون بوده سترون از هزاران سال باز
زاده خورشيدي که تختش تاج سعدان آمدهآسمان در دور هفتم بعد سال شش‌هزار
باز صاحب جيش آن لشکر سليمان آمدهگشته داود نبي زراد لشکرگاه او
هر نو آمد کز مشيمه چار ارکان آمدهداغ بر رخ زاده بهر بندگي مصطفي
مادر يحيي است گويي تازه زهدان آمدهوين عجوز خشک پستان بهر بيشي امتش
کرده ايمان تازه وز رفته پشيمان آمدهبنده خاقاني به صدر مصطفي آورده روي
چون به تابستان نمک‌زار بيابان آمدهچون بيابان سوخته رويش ز اشک شور گرم
آفتاب آسا به روي خاک غلطان آمدهآسمان‌وار از خجالت سرفکنده بر زمين
باز کافر گشته و در راه کفران آمدهگر مسلمان بود عبدالله بن سرح از نخست
پس مسلمان گشته و هم جنس حسان آمدهبود کعب‌بن زهير از ابتدا کافر صفت
من به دل کعبم مسلمان‌تر ز سلمان آمدهگر توام عبد الله بن سرح خواتني باک نيست
نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمدهنام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهي
بنده را توقيع آمرزش ز يزدان آمدهخلق باري کيست کامرزد گناه بندگان
هر که را ترياق فاروقش ز فرقان آمدهگر همه زهر است خلق، از زهر خلق انديشه نيست
خاک شروان موميائي بخش ايران آمدهمن شکسته خاطر از شروانيان وز لفظ من
از چو من غزنين نگر عزنين به شروان آمدهگرچه شروان نيست چون غزنين منم غزنين فضل
نام خاقاني طراز فخر خاقان آمدهمن به بغداد و همه آفاق خاقاني طلب
سعد اکبر بين مرا گوي گريبان آمدهاز نشاط آستين بوس امير الممنين
خاک درگاهش بهشت عدن عدنان آمدهمهدي آخر زمان المستضني بالله که هست
ابر انعامش زوال قحط قحطان آمدهآفتاب گوهر عباس امام الحق که هست
سر «اني جاعل في‌الارض» درشان آمدههم خليفه است از محمد هم ز حق چون آدمش